کدامین چشمه سمی شده که اب از اب میترسد
که حتی
ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
گرفته دامن شب را غباری انچنان در هم
که پلک از چشم وچشم از پلک وپلک از خواب
میترسد...
ارسالی از PEYMAN
نوشته شده در چهار شنبه 23 مرداد 1392 ساعت 2:18 نویسنده asal
کدامین چشمه سمی شده که اب از اب میترسد
که حتی
ذهن ماهیگیر از قلاب میترسد
گرفته دامن شب را غباری انچنان در هم
که پلک از چشم وچشم از پلک وپلک از خواب
میترسد...
ارسالی از PEYMAN
بابا لنگ دراز عزیزم !
تمام دلخوشی دنیای من به این است که ندانی و دوستت بدارم!
وقتی میفهمی و میرانی ام چیزی درون دلم فرو میریزد ...
چیزی شبیه غرور!
بابا لنگ دراز عزیزم لطفا گاهی خودت را به نفهمیدن بزن
و بگذار دوستت بدارم ...
بعد از تو هیچکس الفبای روح و خطوط قلبم را نخواهد خواند ...
نمیگذارم ...
نمیخواهم ...!
بابا لنگ درازِ من همین که هستی دوستت دارم ...
حتی سایه ات را که هرگز به آن نمیرسم ...!
کاش میشد گوشه ای نوشت:
خدایاااا
خیلی خسته ام!
فردا بیدارم نکن...
ارسالی از PEYMAN
" تنهایی آنجایی است کــه نبودنت آه هیچکس را بلنـد نکند ! "
هر چه میخواهم غمت را در دلم پنهان کنم
سینه میگوید که من تنگ امدم فریاد کن
ارسالی از
PEYMAN
بگـــذر تابستان
حالم با تـــو خوب نمی شـــود
پاییــز حال مرا خوب می فـــــهمد...
ساکتم !!!
نه اینکه دردی نیست...
گلویی نمانده
برای
فریاد...
خدایا برای خاموشی شبهای انتظارم
تنها
یک فوت کافیست
خاموشم کن
خسته ام
بیادت هست میگفتی
اگر ترکم کنی روزی تمام عمر میسوزم
کنون ان روزها رفتند تو هم رفتی
و من
تنها بیادت اشک میریزم
دلنوشته ارسالی از PEYMAN
چه سخت است...
تشیع عشق بر روی شانه های فراموشی و دل سپردن به
قبرستان جدایی وقتی
میدانی پنج شنبه ای نیست
تا رهگذری بر بی کسی ات فاتحه ای بخواند !
با من بازی کرد
ناسزا گفت
بدیهایش را در حقم تمام کرد
به کدام گناه نمیدانم
ترکش کردم
و
تمام شدم
باشد
امروز بغض میکنم، اشک میریزم
و
سکوت
میسپارمش به خدایم ،همه هستیم،همه داراییم
تاوان بغض و سکوت امروزم را
می دانم
حتما
فرداها
از او خواهد ستاند
پس به بازی خود نخند
اشک های تو را هم فلک خواهد دید
ایمان دارم
آ ن شَـــب ...
کِــﮧ مـــآه عآشـِــقــآنـِـﮧ هـــآیِمـآن رآ
تمآشآ مے کَـــرد ...
آن شَــب کـِـﮧ شَــب پَــره هـــآ ...
عآشِــقـــآنـِـﮧ تَــــر ...
نـــُـور رآ مے جُســـتَند ...!
و اُتـاقم ...
سَرشآر از عَطرِ بوســﮧ و تَرآنــﮧ بُــود... !
دآنِستَم...
تــُـــو پـــژواکِ تمــــآم عـــآشـِـقـآنـِـﮧ هآے تآریخے...
از رهــــا کردن نترس ...!
هیچ کــــــــس نمی تواند
چیزی که مـــــال تو است را از تو بگیـــــــــرد ...
و همه دنیــــــــــا نمی توانند
چیزی که مــــــــــال تو نیست را برایت نگـــــــــه دارند ...!
هي ... با تـوام ! ميداني ..
براي گذر از
" دوستت دارم " به " دوستت داشتم "چه زجري کشيدم ... !؟
براے دل خـــودم مے نویسم ...
براے دلتنگــے هایــم
براے دغدغــہ هاے خـــودم
براے شانہ اے کہ تکیہ گاهــم نیستــــ !
برای دلے کہ دلتنگم نیست ...
براے دستے کہ نوازشگــ ـــر زخـم هایم نیست ...
براے خودم مے نویســـم !
بمیـ ــرم براے خـ ـودم کہ اینقـــدر تنهاستـــ !.!.!